یکی از نویسندگان غربی به نام خانم الیزابت آنسکوم در کتاب خود(1) سوال جالبی را مطرح می کند:
اینکه چرا اروپاییان که سالها سنت فلسفی و اخلاقی پشت سر خود داشتند مرتکب جنایات هولناکی مثل جنگ های جهانی شدند؟ و اساسا چرا جنگ های جهانی از جایی شروع شد که مهد فلسفه اخلاق بود؟
به نظر او مشکل آنجا بود که در غرب اندیشمندان و فیلسوفان زیادی در مورد مفاهیم اخلاقی سخن گفته بودند اما کمتر کسی وارد عرصه عمل شده بود تا اخلاق را عملا به مردم تعلیم دهد.
2.از همینجا می توانیم نقبی بزنیم به فیلم طلا و مس فیلمی که احتمالا شما هم دیده باشید.
روحانی که تصور می کند باید سر کلاس برود و درس بخواند و سر کلاس استاد اخلاق معروف تهران حاضر شود تا زندگی دینی و طلبگی اش را تقویت کند، اما ناگهان همسرش بیمار می شود طوری که سید مجبور می شود هم از کودکانش مواظبت کند و هم از همسر و در کنار همه اینها قالی بافی کند تا زندگی اش بگذرد.
در طول این مدت او نمی تواند سر کلاس حاضر شود و مشکلات او را از آرمانهایش(درس و بحث طلبگی) دور می کند.
نتیجه یک دوره فشار شدید این است که سید عملا اخلاق را تجربه می کند.
طلبه ای که تا چندی پیش درس اخلاق را در دفتر می خواند یا نهایتا سر کلاس تنها حرفهایی را گوش می کرد، اکنون با محبت ورزیدن به زن و فرزند و دستگیری از آنان و جوشیدن با مردم اعم از بازاری و پرستان بیمارستان و دختربچه همسایه و ..فضیلت محبت را در خود نهادینه می کند.
شاید اگر همسرش بیمار نمی شد ،سید طبق روال سر درس می رفت و ذهن او پر از نکات نغز و عبرت اموز اخلاقی و کلامی و فلسفی می شد انباری که ممکن بود سید را به یک خطیب قهار تبدیل کند خطیبی که تضمینی نبود انقدر که خوب حرف می زند، خوب عمل کند،اما بخت یارش بود و اتفاقات او را به جایی رساند که به جای به خاطر سپردن اقوال اخلاقی ،احوال اخلاقی را تجربه کند و به قدری از خودگذشته شود که کفش های طلبه های دیگر را به راحتی جفت کند.
3.اخلاقی و دینی زیستن به حرف و سخنرانی و اطلاعات نیست ،مدت هاست جامعه ما به اشتباه تصور می کند آنکه آموزش دینی و اخلاقی خوبی داشته ،تربیت دینی و اخلاقی خوبی هم دارد.